کد مطلب:140621 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:256

آثار و پی آمدهای حضور زنان در نهضت حسینی
گفتیم كه هدف نهضت و قیام حسینی برانگیختن حساسیت

دینی و مذهبی مسلمانان و بیدار كردن وجدانهای خفته آنان بود. امام صادق(ع) در زیارت اربعین می فرماید: «و بذل مهجته فیك لیستنقذ عبادك من الجهالة و حیرة الضلالة؛ [1] .

خون پاكش را در راه تو بخشید تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهی نجات بخشد». و نیز گذشت كه امام حسین(ع) برای رساندن پیام نهضت و قیام خویش به مسلمانان از بهترین شیوه و روش استفاده كرد و مسؤولیت آن را بر دوش زنان و اهل بیت خویش قرار داد. این كار سبب شد كه از همان ساعتهای نخست و اولیه پس از شهادت امام حسین(ع) و یارانش ثمرات و نتایج قیام ظاهر گردد و گذشت زمان نه تنها سبب فراموشی آن نگردید، بلكه روز به روز نتایج پربارتری به ارمغان آورد. در اینجا به طور گذرا و فشرده به برخی از آثار حضور زنان در قیام عاشورا اشاره می كنیم. پس از شهادت امام حسین(ع) سپاه عمر بن سعد برای غارت خیمه های امام(ع) و اهل بیت به اردوگاه آن حضرت وحشیانه هجوم آوردند. در این هنگام زنی از قبیله بكر بن وائل كه با شوهرش در سپاه عمر سعد حضور داشت، با مشاهده یورش وحشیانه سپاه عمر سعد به زنان و خیمه ها، شمشیر به دست گرفت و در حالی كه فریاد می زد: «ای آل بكر بن وائل! دختران رسول خدا(ص) را تاراج می كنند هیچ فرمانی جز فرمان خداوند نیست. به خونخواهی رسول خدا قیام كنید!» برای دفاع از اهل بیت امام حسین(ع) به سوی خیمه ها هجوم باد؛ ولی پیش از آنكه كاری انجام دهد شوهرش او را گرفت و به جایگاهش باز گرداند. [2] .

گرچه اقدام این زن ناتمام ماند ولی این اقدام آغازی بود برای قیام خونخواهان كه به طور وسیع و گسترده در آینده به وجودآمد. هنگامی كه می خواستند كاروان اسیران را از كربلا به كوفه حركت دهند، آنان را از كنار كشته های شهدا حركت دادند. وقتی زنان بر بالین عزیزان خود رسیدند، چنان منظره دلخراشی آفریدند، كه مشاهده آن سنگدل ترین اشخاص را متأثر و ناراحت كرد. در آن صحنه زینب(س) با بدن برادر خود سخنانی گفت. سخنان زینب(س) در آن موقعیت دوست و دشمن را به گریه واداشت. [3] .

در طول سفر كاروان اهل بیت حوادث بسیاری نقل شده است كه از آن حوادث روشن می شود كه حتی مردم كوفه - كه نزدیكترین شهر به محل حادثه بودند و بیشترین ارتباط را با آن داشتند و امام حسین(ع) و یارانش به وسیله سپاه اعزامی از آن شهر به شهادت رسیده بودند - از حادثه عاشورا بی خبر بودند و اگر اسارت اهل بیت نبود، معلوم نبود كه این خبر كی به گوش آنها خواهد رسید و در این مدت با فرصتی كه یزیدیان داشتند، می توانستند به هر شكلی خبر نهضت امام حسین(ع) را تحریف نمایند؛ ولی اسارت اهل بیت فرصت هر گونه تحریف و شایعه پردازی را از یزیدیان گرفت. در طول سفر كاروان اسیران، هر یك از زنان اهل بیت در موقعیت مناسب برای مردم به سخنرانی می پرداختند. یكی از آن سخنرانی ها، سخنرانی زینب(س) در كوفه است. سخنان حضرت زینب در كوفه چنان تأثیری در مردم گذاشت كه راوی گوید: «پس از خطبه زینب مردم را دیدم كه از شدت پشیمانی حیرت زده دستان خود را به دندان می گزند، در آن میان پیرمرد سالخورده ای را در كنار خود مشاهده كردم كه چنان می گریست كه محاسن سپیدش از اشك تر شده بود. او دست به جانب آسمان برداشته و می گفت: «پدر و مادرم فدای شما باد! پیران شما بهترین سالخوردگان، زنان شما بهترین زنان، كودكان شما بهترین كودكان و دودمان شما دودمانی كریم و فضل و رحمت شما رحمتی بزرگ است». آنگاه این بیت را زمزمه كرد: «پیران شما بهترین پیران هستند و وقتی تبار و نسل شما شمرده شود، هرگز ذلت و خواری در آن راه ندارد.» [4] .

از سخنرانی های دیگری كه در كوفه ایراد شد، سخنرانی فاطمه دختر امام حسین(ع) بود. او نیز با سخنان كوبنده و آتشین خود مردم كوفه را زیر باران نكوهش و ملامت قرار داد. سخنان او نیز آن چنان در مردم اثر كرد كه همه به گریه افتادند و گفتند: «ای دختر پاكان! بس است! دلهای ما را سوزاندی، سینه های ما را تنگ كردی و اندرون ما را آتش زدی.» [5] .

پس از او ام كلثوم دختر علی(ع) برای مردم به ایراد سخن پرداخت. پس از سخنان او آن چنان مردم منقلب شدند كه راوی می گوید پس از سخنان ام كلثوم صدای ضجه و گریه و زاری مردم بلند شد. زنان موهای خود را پریشان كردند و خاك بر سر خود می ریختند، صورتهای خود را خدشه می زدند و سیلی به صورت خود می نواختند و مرگ و نابودی خود را درخواست می كردند و مردان نیز می گریستند. پس هیچ زن و مردی دیده نشد كه مثل آن روز گریه كنند. [6] .

پس از ام كلثوم، امام سجاد(ع) شروع به سخن نمود. آن حضرت پس از آنكه مقداری سخن گفت؛ صدای مردم از گوشه و كنار بلند شد و به همدیگر می گفتند: «نابود شدیم و خود نمی دانیم.» امام سجاد(ع) در ادامه سخنان خود فرمود: «خداوند رحمت كند كسی را كه نصیحت مرا بپذیرد و سفارش مرا در مورد خدا و پیامبر(ص) و اهل بیتش به كار بندد. همانا رسول خدا(ص) برای ما سرمشق و الگوی نیكویی است.» در اینجا جمعیت یك صدا فریاد برآوردند: «ای فرزند رسول خدا(ص)! ما همگی مطیع و فرمانبردار هستیم، پیمان ترا رعایت می كنیم و از تو جدا نمی شویم. پس آنچه می خواهی به ما دستور بده. ما با هر كس با تو در حال جنگ باشد در جنگیم و با هر كس با تو در حال صلح باشد در صلحیم. ما یزید را دستگیر می كنیم و از هر كس كه به تو و ما ستم روا داشته است بیزاری می جوییم.» [7] .

در تمام این سخنرانی ها تلاش اهل بیت بر بازگو كردن جزییات حوادث كربلا به خوبی به چشم می خورد و این مطلب علاوه بر آنكه سبب برانگیختن احساسات مردم می گردید، حادثه كربلا را از خطر تحریف و دستبرد حفظ می كرد و مجال هر گونه شایعه پراكنی و شایعه سازی را از حكومت امویان می گرفت. پس از آن كاروان اسیران روانه شام گردیدند. در میان راه حوادث جالبی اتفاق افتاد. در شهر حلب گروهی از زنان برای نجات اسیران و سرهای مقدس قیام كردند كه داستان آن را در اینجا بازگو می كنیم: وقتی خولی قصد داشت سر مقدس امام حسین(ع) را به موصل ببرد، سی نفر از اهل موصل شمشیر كشیدند و برای جنگیدن با خولی و همراهانش هم سوگند شدند. ولی خولی از تصمیم آنان باخبر شد و بدون اینكه وارد موصل گردد، مسیر خود را تغییر داد و از تل «عفراء» و «عین الورده» عبور كرد. آنگاه به حاكم حلب نوشت كه سر حسین بن علی(ع) خارجی! با ماست، گروهی از نیروهای خود را برای استقبال و حمایت از ما بفرست. وقتی نامه به عبداللَّه بن عمر انصاری - حاكم حلب - رسید، از این حادثه بسیار غمگین و ناراحت گردید و بر شهادت امام(ع) گریست؛ زیرا او در زمان پیامبر اكرم(ص) برای آن حضرت هدیه می برد و با امام حسن و امام حسین(ع) مأنوس بود. پیش از آن هنگامی كه خبر شهادت امام مجتبی(ع) به او رسیده بود، در خانه اش صورت قبری برای آن حضرت ساخته بود و هر صبح و شام برای او می گریست. با رسیدن خبر شهادت امام حسین(ع) به او وارد منزل گردید و شروع به گریستن كرد. عبداللَّه دختری داشت به نام «درة الصدف». او وقتی پدر را به این حال مشاهده كرد از علت گریه او پرسید، و عبداللَّه عمر پاسخ داد: «دخترم! منافقان امام حسین(ع) را به شهادت رسانده اند و اهل بیتش را به عنوان اسیر نزد یزید می برند.» درةالصدف گفت: «ای پدر! در زندگی پس از شهادت نیكان خیری نیست. به خدا سوگند! من تمام سعی و تلاش خود را در نجات اسیران و گرفتن سر مقدس به كار می گیرم. اگر در این راه موفق شدم، آن را در خانه خود دفن می كنم و با این كار بر تمام اهل زمین افتخار می نمایم.» درةالصدف در تمام محله ها و كوچه های حلب فریاد زد: «اسلام از میان رفت!» و با این كار هفتاد نفر از زنان و دختران انصار و حمیر را با خود همراه كرد. آنگاه همگی لباس رزم پوشیدند و در بیرون شهر مخفیانه به انتظار كاروان نشستند. هنگام طلوع خورشید از دور غباری را مشاهده كردند و پس از آن پرچمها و صدای بوق و كرنا ظاهر شد. وقتی نزدیكتر رسیدند، صدای گریه و نوحه و زاری از زنان و كودكان از كاروان به گوش می رسید. درة الصدف و همراهانش از مشاهده این وضع بسیار گریستند. آنگاه «درة» نظر زنان را در باره حمله جویا شد. زنان گفتند: «منتظر می مانیم تا به نزدیك ما برسند تا از تعداد افراد مسلح باخبر شویم». وقتی نزدیك شدند مردانی را غرق در اسلحه و تجهیزات مشاهده كردند. درةالصدف به زنان گفت: «نظر من این است كه از برخی از قبایل عرب درخواست نیرو كنیم و آنگاه به آنان یورش ببریم.» آنان پذیرفتند. یزیدیان از دروازه اربعین وارد شهر شدند. درة الصدف به وسیله نامه از مردم حلب درخواست نیرو كرد و شش هزار نفر نیرو به كمك آنان شتافتند. از سوی دیگر برای یزیدیان نیز نیروهای كمكی رسید و سرانجام جنگ میان دو طرف درگرفت. در این جنگ درةالصدف با دوازده زن به شهادت رسیدند. [8] .

سرانجام كاروان اهل بیت وارد شام گردیدند. شام محلی بود كه معاویه بیش از چهل سال با نیرنگ و تزویر بر مردم حكومت كرده بود. مردم شام از اسلام آنچه را می دانستند كه معاویه به آنان تعلیم داده بود و آن گونه تربیت شده بودند كه معاویه می خواست. با همه این احوال حضور اهل بیت در شام نیز اوضاع را به نفع امام حسین(ع) و به ضرر یزید دگرگون كرد. در شام حوادثی رخ داد كه هر یك از آن حوادث چشم گروهی را بر حقایق گشود و آنان را از خواب غفلت بیدار كرد. در اینجا به برخی از حوادث شام اشاره می كنیم. هنگامی كه اهل بیت به مجلس یزید وارد شدند مردی از اهل شام، از یزید درخواست كرد كه فاطمه دختر امام حسین(ع) را به او ببخشد. در این حال فاطمه به عمه اش زینب پناه برد و لباس او را گرفت. زینب با سخنانی كوبنده به یزید گفت كه حق چنین كاری رانداری. مرد شامی كه از كیفیت سخن گفتن زینب با یزید تعجب كرده بود، پرسید: «این دختر كیست؟» یزید پاسخ داد: «این فاطمه دختر حسین و آن زن زینب دختر علی است.» مرد شامی با تعجب گفت: «حسین فرزند فاطمه و علی بن ابی طالب! خداوند ترا لعنت كند ای یزید! فرزندان پیامبر اكرم(ص) را می كشی و زنانشان را اسیر می نمایی؟! به خدا سوگند! من گمان می كردم اینها اسیران روم هستند». یزید گفت: «به خدا سوگند! ترا نیز به آنان ملحق می كنم!» آنگاه دستور داد گردن آن مرد رازدند. [9] .

وضع شام در آغاز ورود اهل بیت این گونه بود؛ ولی پس از مدتی اهل بیت چنان تحولی در شام به راه انداختند كه یزید كه در ابتدا به كشتن امام حسین(ع) افتخار می كرد،مجبور شد خود را از كشتن امام(ع) تبرئه كند. در پایان مجلسی كه یزید به مناسبت پیروزی خود با حضور اسیران تشكیل داده بود، فاطمه و سكینه دختران امام حسین(ع) كه به سر پدر نگاه می كردند، دیگر تاب تحمل نداشتند، فاطمه فریاد كشید:«یایزید! بنات رسول اللَّه(ص) سبایا؟!، ای یزید! دختران پیامبر را اسیر می كنی؟» كه دیگر بار صدای ناله و گریه حاضران بلند شد و زمزمه های اعتراض از اطراف مجلس به گوش رسید. یزید كه جو مجلس را به شدت علیه خود دید، رو به دختران امام حسین(ع) كرد و گفت: «ابنة اخی! انا لهذا كنت اكره؛ ای دختر برادرم! من بدانچه كرده اند، راضی نبودم!!» و به قولی به ابن مرجانه بد گفت و همه چیز را به او نسبت داد!. [10] .

یزید دستور داد سر مقدس امام حسین(ع) را بر سر درِ خانه اش بیاویزند و دستور داد تا اهل بیت امام(ع) داخل خانه او شوند. وقتی زنان اهل بیت وارد خانه یزید شدند، از دودمان معاویه و ابوسفیان احدی باقی نماند مگر اینكه با گریه و نوحه و زاری بر امام حسین(ع) از آنان استقبال كردند. آنان زیور آلات خود را بر كناری افكندند و سه روز به عزای امام حسین(ع) نشستند. هند دختر عبداللَّه بن عامر - همسر یزید - پرده ها را پاره كرد تا به یزید - كه در مجلس عمومی بود - رسید و به او گفت: «سر مقدس حسین را بر سر در خانه من می آویزی». یزید به او گفت: «برو و بر حسین گریه كن. ابن زیاد در كشتن او شتاب كرد!» [11] .

سیوطی گوید: «یزید در آغاز از كشتن حسین و یارانش خوشحال و مسرور بود ولی آنگاه كه دشمنی و بغض و كینه مردم را با خود مشاهده كرد پشیمان شد و مردم نیز حق داشتند كه یزید را دشمن بدارند.» [12] .

پس از آن یزید هیچ صبح و شامی بر سر سفره نمی نشست مگر اینكه امام سجاد(ع) را فرا می خواند و با او غذا می خورد! هنگامی كه اهل بیت می خواستند به سوی مدینه حركت كنند، یزید به امام سجاد(ع) گفت: «خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسین(ع) ملاقات كرده بودم، هر خواسته ای كه داشت می پذیرفتم و حتی اگر به قیمت كشته شدن برخی از فرزندانم تمام می شد، او را از كشته شدن حفظ می كردم! ولی همان گونه كه مشاهده كردی قتل حسین قضای الهی بود!! چون به وطن رسیدی پیوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته های خود را برای من بنویس!» [13] .

قطعاً اگر یزید می توانست حادثه كربلا را به صورت دیگری جلوه دهد و خود را از آن تبرئه كند، این كار را انجام می داد، ولی كار اهل بیت مجال هر گونه شایعه سازی و دروغ پراكنی را از یزید گرفت و تلاشهایی را كه یزید در این راه برای تحریف نهضت عاشورا و فریفتن مردم انجام داد تا حد زیادی بی ثمر نمود. علاوه بر اهل بیت كه مسؤولیت اصلی پیام رسانی نهضت امام حسین(ع) را به عهده داشتند، زنان در شهرهای دیگر با عزاداری و گریه های خود پیام نهضت حسینی را به مردم می رساندند و به این وسیله وجدانهای مردم را از خواب گرانی كه در آن فرو رفته بودند بیدارمی كردند. وقتی خبر شهادت امام حسین(ع) به مدینه رسید، اسما دختر عقیل با گروهی از زنان برسر قبر پیامبر(ص) رفتند و در آنجا ناله سر دادند و مهاجر و انصار را این گونه مخاطب قرار دادند: «چه خواهید گفت در پاسخ پیامبر اكرم(ص) در روز قیامت كه فقط سخن صدق پذیرفته می شود وقتی كه آن حضرت از شما می پرسد: «چرا عترت مرا یاری نكردید و شما آنان را در مقابل ستمگران تنها گذاردید و تسلیم ظالمان كردید. امروز نیز در پیشگاه خدا كسی از شما شفاعت نمی كند.» [14] .

امروز نیز بر زنان مسلمان و فداكار لازم است تا با حفظ عفت و پاكدامنی خود، پیام آزادی خواهی، عدالت خواهی و ظلم ستیزی نهضت حسینی را به گوش همه انسانها برسانند و با حفظ یاد و خاطره شهیدان كربلا در جامعه و حضور در صحنه های سیاسی در مواقع مناسب و لازم روحیه ظلم ستیزی و مبارزه با بی عدالتی و فحشا و منكرات را در جامعه زنده نگهدارند.


[1] مفاتيح الجنان، زيارت اربعين امام حسين(ع).

[2] سيدبن طاووس، همان، ص 57.

[3] سيدبن طاووس، همان، ص 58.

[4] علامه مجلسي، بحارالانوار، 110:45؛ علي نظري منفرد، قصه كربلا، انتشارات سرور، ص 430.

[5] عبدالرزاق المقرم، ص 315.

[6] علامه مجلسي، بحارالانوار، 112:45.

[7] علامه مجلسي، بحارالانوار، 113:45.

[8] محمد الحسون، ام علي مشكور، اعلام النساء المؤمنات، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1411، ص 336 -337.

[9] سيدبن طاووس، همان، ص 81 - 82؛ خوارزمي، همان، 62:2.

[10] علي نظري منفرد، قصه كربلا، ص 505.

[11] علامه مجلسي، بحارالانوار، 142:45 - 143.

[12] جلال الدين سيوطي، تاريخ الخلفاء، انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول، 1370، ص 208.

[13] طبري، تاريخ طبري، مؤسسه الاعلمي، بيروت، 353:4 - 354.

[14] شيخ طوسي، الامالي، دار الثقافه، چاپ اول، 1414، ص 89 و 90.